زندگی من

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دیشب به صورت کاملا اتفاقی بعد از سالها در تلویزیون وطنی برنامه ای دیدم که برای ساعتی مرا به خود جلب کرد...

شبکه 4 برنامه چرخ مهمانی داشت از همین دانشگاه فردوسی خودمان آقای مجید میرزا وزیری خیلی شخصیت جالبی داشت اصلا پیر نبود قلمبه و سلمبه صحبت نمی کرد خیلی عینی مثال میزد و اصلا انگار نه انگار که در مورد ریاضی صحبت می کرد 

و موضوع صحبتش حل فجایعی نظیر فاجعه منا با ریاضیات بود؟؟!!!

کتابهای جالبی معرفی کرد که حتما در آینده میخوانمش

سپاس که خیلی خوب و راحت صبحت کردی اولین و مهمترین اصل استاد بودن...

  • زندگی من
  • ۰
  • ۰
این حالتهای غمگینانه کی قرار است دست از سر من بخت برگشته بردارد نمیدانم که نمیدانم که نمیدانم
این روزها خیلی یادت میکنم و گاهی حتی خدا خدا که شاید تو هم یادم باشی و گاهی حتی آن گوشه های دلم میخواهم که کمی جسارت داشته باشی برای گرفتن خبری و اگر بپرسی تو چرا نشسته ای در بی خبری باید بگویم تحمل چشمان معصوم آیلینم کافی است دیگر ندارم تحمل تجسم نگاههای کودکی دیگر
بگذریم...
سخت میشود وقتی میبینی که بعد از سالها رنج تصمیمت را گرفته ای و اطرافیانت که نه نزدیکانت با تعجب میپرسند واقعا و بعد باید توضیح دهی با بغض و بعد کناری می ایستند و گاهی هم نصیحت ها و راه حل های عجیب و غریب!!! کی این مرحله از زندگی میخواهد تمام شود واقعا جای تامل دارد
باز هم بگذریم...
حالا این وسط یک نفر نیست بگوید خب تصمیمت را گرفته ای؟باشد، فکرهایت را کرده ای؟ باشد، دستت را بگیرد و بگوید این راه چه به سرانجام برسد چه نرسد، چه ختم به خیر باشد چه ختم به شر من کنارتم 
یعنی واقعا همراهی اینقدر سخت است که هیچ همراهی در این دنیا با من نباشد

  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

سلام

ســــلامــــــ

بالاخره از بلاگفا با حس ناسیونالیستیش خداحافظی کردم و جای جدیدی پیدا کردم . خنده داره ولی کلا تو این ماه از همه متعلقاتم میگذرم و به تجربه های جدید قدم میزارم 

خونه رو عوض کردم و هر روز با خودم میگم حیف از زندگی راحت و بی مشقتی که داشتم اگه بخوام روراست باشم خیلی دلم تنگ شده خیلی

بریدن از همه چیز برام راحت نبود و هنوزم عوارضش دست از سرم بر نمیداره 

هر روز به خودم میگم باید بنویسم باید تا خودم بفهمم چی بهم میگذره بودن همه چیز توی مغزم خوب نیست فاجعه است یا شاید فاجعه به بار بیاره 

در عطش عذاب وجدانی که خودم برای خودم درست کردم میسوزم هر وقت که توی چشمای آیلینم نگاه میکنم میترسم از روزیکه توی چشمانم نگاه کنه بگه اشتباه کردی میترسم

  • زندگی من