زندگی من

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

عید


من که در تُنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟

دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم

چیستم؟! خاطره زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟

چیزی از عمر نمانده است، ولی می خواهم
خانه ای را که فرو ریخته بر پا دارم

عید است 
پس عیدتان مبارک
  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

قصه

از کجای قصه این درد شروع شد...
کجای قصه آروم میشم من...
  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

یک زن

روزهای نچندان دوری را یاد می آورم. دختری شاد و سرزنده بودم با آرزوهای بزرگ ولی نه دور از دسترس

زمانی را یادم می آید که زمزمه های خواستگار که می آمد اسب سرکش درونم دیوانه می شد و طغیان می کرد و گاه آرام بودم و صبور و گاه همچون رگباری غرنده ولی زودگذر 

سرگرم بودم با درسهایم و آرزوهایم. آرزوی درس خواندن، علاقه مختصری به موسیقی و گاه نوشتن

و این ازدواج بی موقع مرا به افق آرزوهایم پرتاب کرد و ده سال زندگی بی ثمر و خسته کننده و حالا شده ام زنی تنها در گوشه خانه ای تاریک 

به آرزوهایم که فکر می کنم خنده ام می گیرد... به دخترم که می نگرم به شادی و سرزندگی اش بغض می کنم...  و گاه تعجب می کنم از خودم از اینکه زمانی نه خیلی قبل شاید همین چند ماه گذشته به قدری بغض و کینه و نفرتم زیاد بود که هزاران هزار پول و زندگی و طلا و خانه ... به اخمی ندادم و حالا به بخشش مبلغی ناچیز خرسندم

قبلا لباسها و تفریحات و مسافرتها راضی ام نمی کرد و حالا کنج خانه ای تنها و اندک مایحتاج زندگی مرا راضی کرده است در عجبم در عجبم در عجب

شاید انسان نیستم و شاید عاقل نیستم و حتما دیوانه ام  اما نه سخت شکست خورده ام و حالا در تکاپوی ساختنی دوباره 

ساختن با دستی تنها سخت است برای یک زن

  • زندگی من