زندگی من

  • ۰
  • ۰
این حالتهای غمگینانه کی قرار است دست از سر من بخت برگشته بردارد نمیدانم که نمیدانم که نمیدانم
این روزها خیلی یادت میکنم و گاهی حتی خدا خدا که شاید تو هم یادم باشی و گاهی حتی آن گوشه های دلم میخواهم که کمی جسارت داشته باشی برای گرفتن خبری و اگر بپرسی تو چرا نشسته ای در بی خبری باید بگویم تحمل چشمان معصوم آیلینم کافی است دیگر ندارم تحمل تجسم نگاههای کودکی دیگر
بگذریم...
سخت میشود وقتی میبینی که بعد از سالها رنج تصمیمت را گرفته ای و اطرافیانت که نه نزدیکانت با تعجب میپرسند واقعا و بعد باید توضیح دهی با بغض و بعد کناری می ایستند و گاهی هم نصیحت ها و راه حل های عجیب و غریب!!! کی این مرحله از زندگی میخواهد تمام شود واقعا جای تامل دارد
باز هم بگذریم...
حالا این وسط یک نفر نیست بگوید خب تصمیمت را گرفته ای؟باشد، فکرهایت را کرده ای؟ باشد، دستت را بگیرد و بگوید این راه چه به سرانجام برسد چه نرسد، چه ختم به خیر باشد چه ختم به شر من کنارتم 
یعنی واقعا همراهی اینقدر سخت است که هیچ همراهی در این دنیا با من نباشد

  • ۹۴/۰۷/۲۷
  • زندگی من

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی