زندگی من

  • ۰
  • ۰

بستگی داره به تو

اتفاقی شنیدمش
.
.
.
.
بستگی داره به تو تا کجا....
.
.
.
.
تا جایی که منافعم، خانواده ام، دوستانم، زندگی ام، کارم و.... به خطر نیوفتد؟؟؟!!!!
  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

عید


من که در تُنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟

دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم

چیستم؟! خاطره زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟

چیزی از عمر نمانده است، ولی می خواهم
خانه ای را که فرو ریخته بر پا دارم

عید است 
پس عیدتان مبارک
  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

قصه

از کجای قصه این درد شروع شد...
کجای قصه آروم میشم من...
  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

یک زن

روزهای نچندان دوری را یاد می آورم. دختری شاد و سرزنده بودم با آرزوهای بزرگ ولی نه دور از دسترس

زمانی را یادم می آید که زمزمه های خواستگار که می آمد اسب سرکش درونم دیوانه می شد و طغیان می کرد و گاه آرام بودم و صبور و گاه همچون رگباری غرنده ولی زودگذر 

سرگرم بودم با درسهایم و آرزوهایم. آرزوی درس خواندن، علاقه مختصری به موسیقی و گاه نوشتن

و این ازدواج بی موقع مرا به افق آرزوهایم پرتاب کرد و ده سال زندگی بی ثمر و خسته کننده و حالا شده ام زنی تنها در گوشه خانه ای تاریک 

به آرزوهایم که فکر می کنم خنده ام می گیرد... به دخترم که می نگرم به شادی و سرزندگی اش بغض می کنم...  و گاه تعجب می کنم از خودم از اینکه زمانی نه خیلی قبل شاید همین چند ماه گذشته به قدری بغض و کینه و نفرتم زیاد بود که هزاران هزار پول و زندگی و طلا و خانه ... به اخمی ندادم و حالا به بخشش مبلغی ناچیز خرسندم

قبلا لباسها و تفریحات و مسافرتها راضی ام نمی کرد و حالا کنج خانه ای تنها و اندک مایحتاج زندگی مرا راضی کرده است در عجبم در عجبم در عجب

شاید انسان نیستم و شاید عاقل نیستم و حتما دیوانه ام  اما نه سخت شکست خورده ام و حالا در تکاپوی ساختنی دوباره 

ساختن با دستی تنها سخت است برای یک زن

  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

حیففففف

این روزها دلم میخواد بعضی ها رو بکشم یعنی به اندازه یه جانی کشنده و خطرناکم!!!
دلم میخواد زودتر مثلا بشه 15/12/94 اخه یکی نیست بگه وقتی از ده قرون 1 قرون داری حالا برفرض الان بشه اصلا سال دیگه نیست کف دست مو نداره تو بکن
شبها کابوس می بینم و حتما امشب قرص های خوابم رو دو برابر می کنم خسته شدم از این خوابهای چرت و پرت و اعصاب خورد کن
دوشنبه ها نوبت استخره ولی چون کسی نیست نازنینم رو نگه داره نمیرم و تا شب هی می گم حیفففففف
  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

این نیز بگذرد

چند وقت پیش اوضاعم خیلی خراب بود یه اس فرستادم به امید اینکه بارها شنیده بودم اگر مشکلی بود خبر بده من هستم!!! 
خیلی چشم انتظار بودم ولی جوابی نشنیدم 
و باعث شد به ناکسان رو بندازم ....... بهرحال این نیز بگذرد
  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

بلاگفا

چقدر فضای بلاگفا سوت و کوره!!!

  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

الهی مددی

مرا روزهای سختی در پیش روست... الهی مددی!!!

  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

بلاتکلیفی

امروز از اون روزهاست که چشمام باز نمیشه گاهی دچار این عارضه می شم حالا علت آنکه از بی خوابی است یا آلودگی هوا و یا... بماند.
کم کم استرس امتحانها در من بروز کرده درسها رو کمی خواندم ولی در مورد تحقیق و کارعملی و... خیلی خیلی کند پیش میرم یعنی اصلا حالش نیست
دلم میخواد زودتر تکلیف روشن بشه و زندگی راه جدیدی بهم نشون بده این بلاتکلیفی هم خسته کننده است و هم حس معلق بودن را ایجاد می کند.
 کاش تکلیف خونه زودتر از همه حداقل

  • زندگی من
  • ۰
  • ۰

نبودن ها

بعضی روزها دلم خیلی میگیره یعنی روزهایی که باید کسی باشد که پی کارهای ماشین و یا خونه رو بگیرد ولی نیست کسی 

نبودن ها قابل تحمل اند و شاید قابل جبران ولی ترحم ها نه قابل تحمل اند و نه قابل جبران

  • زندگی من