دنیا رو نمیشه تغییر داد زندگی همینه گاهی سخت و گاهی آسون و بیشتر برای من سخت
دلتنگی هامو قورت میدم و منتظرم که ببینم چه سرنوشتی در پیش رویم هست و اگه دروغ نگم میترسم از آینده از اسفند ماه که چک ماشینمه از بهمن ماه که شهریه دانشگاه باید بدم از نداشتن سرپناه از سال آینده که آیلینم باید به مهدکودک بفرستم واقعا میترسم و فکر کردن بهش اذیتم می کنه
میترسم از شروع کردن جنگی که قراره به زودی شروع بشه تا حالا همش باختم و فقط مونده دخترم میترسم از دستش بدم
ریزش موهام دوباره برگشته دستام به وضوح میلرزه و هزارتا مرض دیگه که بگم میشم یه پیرزون غرغرو
اما امیدوارم به اینکه میگذره
دیشب به صورت کاملا اتفاقی بعد از سالها در تلویزیون وطنی برنامه ای دیدم که برای ساعتی مرا به خود جلب کرد...
شبکه 4 برنامه چرخ مهمانی داشت از همین دانشگاه فردوسی خودمان آقای مجید میرزا وزیری خیلی شخصیت جالبی داشت اصلا پیر نبود قلمبه و سلمبه صحبت نمی کرد خیلی عینی مثال میزد و اصلا انگار نه انگار که در مورد ریاضی صحبت می کرد
و موضوع صحبتش حل فجایعی نظیر فاجعه منا با ریاضیات بود؟؟!!!
کتابهای جالبی معرفی کرد که حتما در آینده میخوانمش
سپاس که خیلی خوب و راحت صبحت کردی اولین و مهمترین اصل استاد بودن...
ســــلامــــــ
بالاخره از بلاگفا با حس ناسیونالیستیش خداحافظی کردم و جای جدیدی پیدا کردم . خنده داره ولی کلا تو این ماه از همه متعلقاتم میگذرم و به تجربه های جدید قدم میزارم
خونه رو عوض کردم و هر روز با خودم میگم حیف از زندگی راحت و بی مشقتی که داشتم اگه بخوام روراست باشم خیلی دلم تنگ شده خیلی
بریدن از همه چیز برام راحت نبود و هنوزم عوارضش دست از سرم بر نمیداره
هر روز به خودم میگم باید بنویسم باید تا خودم بفهمم چی بهم میگذره بودن همه چیز توی مغزم خوب نیست فاجعه است یا شاید فاجعه به بار بیاره
در عطش عذاب وجدانی که خودم برای خودم درست کردم میسوزم هر وقت که توی چشمای آیلینم نگاه میکنم میترسم از روزیکه توی چشمانم نگاه کنه بگه اشتباه کردی میترسم